باور چیست و با چه روشهایی میتوان باورها را تغییر داد؟

باور چیست و با چه روشهایی میتوان باورها را تغییر داد؟
آیا تاکنون این جمله از تونی رابینز را شنیدهاید که میگوید: «شما ماشین اثبات باورهایتان هستید». به نظر شما این جمله چه معنایی دارد و کارکرد آن چگونه است؟
دقیقاً آنچه که در تعریف باور آمده است مفهوم جمله فوق را دربردارد. تعریف باور به این اشاره دارد که ما زمانی که به چیزی باور داریم آن را درست میپنداریم و با رفتارهای خود سعی در اثبات آن داریم.
به شعر مولانا دقت کنید که میگوید: «هرچیز که در جستن آنی آنی». در واقع به این نکته اشاره میکند که وقتی دنبال چیزی هستیم برای رسیدن به آن به فرصتهای مختلف توجه میکنیم تا به نتیجه برسیم و اینجاست که گفته تونی رابینز هم معنا مییابد، زیرا ما با نتایج خود تلاش میکنیم تا باورهایمان را ثابت کنیم.
به عنوان مثال:
یک فرد باور خود را اینطور مطرح میکند که در دنیای امروز که غرق در سیاهی و پلیدی است و اوضاع اقتصادی و سیاسی با مشکلاتی روبه رو است؛ من نمیتوانم احساس شادکامی داشته باشم یا نمیتوانم به موفقیت دست یابم، بنابراین کاری که انجام میدهد این است که برای تجربه شادکامی و رسیدن به موفقیت گام برنمیدارد و بدین ترتیب باور او اثبات میشود.
ما در این مقاله ابتدا به این موضوع میپردازیم که باورهای ما از چه جنسی هستند و چطور میتوانند ما را به سوی شادکامی یا ناکامی بکشانند درواقع به ما حس شادی ببخشند یا افسردگی را منجر شوند و در نهایت چگونگی تغییر باورها را مورد توجه قرار میدهیم تا به وسیله آن بتوانیم احساسات بهتری را تجربه کنیم و اقدامات موثرتری انجام دهیم.
تعریف باور
باور اینگونه تعریف شده است: وضعیتی در ذهن که با وجود آن شخص فکر میکند که چیزی درست است بدون توجه به اینکه آیا شواهد تجربی یا دلایل عقلی و منطقی وجود دارد یا خیر، که با قطعیتی که بر حقایق مسلم دیگری مبتنی باشد ثابت کند که آن چیز درست است. به عبارت سادهتر، باور فرضیهای است که توسط ذهن درست تلقی میشود و فرد برای اثبات آنها به شواهد و رفتارهای مربوط متوسل میشود. در واقع باور نوعی نگرش در رابطه با درست بودن یا درست نبودن مسائل مختلف است، همان تفسیری که ما نسبت به موضوعات گوناگون داریم.
چگونگی شکل گیری باورها
شکل گیری باورها تنها به یک عامل بستگی ندارد و یک موضوع چند عاملی است، بنابراین به عواملی که در شکل گیری باورها نقش دارند اشاره میکنیم:
1_ تاثیر ژنها:
ژنتیک در شکل گیری باورهای ما از قبیل باورهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی نقش موثری دارد. همچنین ژنتیک در اختلالات شخصیتی و روانی نقش مهمی را ایفا میکند و میتواند زمینه ساز الگوهای فکری و باورهای خاصی باشد. به عنوان مثال شخصی با زمینه افسردگی نسبت به خود، دیگران و جهان نگاه مثبتی ندارد و غرق در ناامیدی است و بر این باور است که کار او پیش نمیرود یا یک شخصیت پارانوئید نسبت به دیگران بدبین است و باور دارد دیگران قصد صدمه زدن به او را دارند.
2_ نقش تجربههای زندگی:
تجربیات ما و آنچه در طول زندگی برای ما رخ میدهد یکی از عوامل مهم در شکل گیری باورهای ما هستند. فرض کنید شخصی از اعتماد شما سوءاستفاده میکند و سرمایه و دارایی شما را اصطلاحاً بالا میکشد و شما این باور را پیدا میکنید که همه آدمها کلاهبردارند و نمیتوان به کسی اعتماد کرد.
3_ مراجع قدرت و قابل اطمینان:
گفتههای مراجع قدرت و افرادی که از آنها حساب میبریم در ایجاد باورهای ما دخیل هستند. در حقیقت چون به آنها اعتماد داریم با مشاهده باور و رفتار آنها، عقاید آنها را در خود پرورش میدهیم. مثلاً کودک با مشاهده اینکه مادرش زندگی را ارزشمند میداند، او نیز این عقیده را دارد که برای تحقق یک زندگی خوب و ارزشمند باید تلاش کرد.
4_ کسب دانش و آگاهی:
زمانی که ما از طریق یادگیری و مطالعه کتاب و مقاله به علم خود میافزاییم و اطلاعات جدیدی به دست میآوریم سعی میکنیم باورهای خود را بر اساس دانستههای خود تنظیم کنیم و باورهای جدیدی بسازیم. مثلاً مطالعه همین مقاله سبب میشود شما در باورهای قبلیتان تجدید نظر کنید و باورهای سازندهتری را در نظر بگیرید.
انواع باورها
باورها را میتوان به شیوههای مختلفی دسته بندی کرد که موضوع صحبت در این مقاله دسته بندی آلبرت الیس است که باورها را به دو دسته باورهای منطقی و غیرمنطقی تقسیم میکند.
آلبرت الیس درمان عقلانی_ عاطفی_ رفتاری را ارائه کرد. او درمورد باور عنوان میکند که باور تنها طرز تفکر، دیدگاه، نظر، نگرش یا عقیده شخص نیست بلکه عمل همزمان فکر کردن ، احساس کردن و رفتار کردن را شامل میشود چرا که این فرایندها با هم رخ میدهند و روی هم اثر میگذارند. الیس معتقد است رفتار و عواطف انسان از باورها و طرز تفکر او ناشی میشود و این باورهای انسان است که نوع ، وضعیت و شدت عاطفه و رفتار او را تعیین میکند از این رو باورها را در دو دسته منطقی و غیر منطقی میگنجاند. او دلیل آشفتگی انسان را بخاطر وقایع و رویدادها نمیداند بلکه مطرح میکند که این برداشت ها و باورهای ما نسبت به وقایع و پدیده هاست که باعث پریشانی انسان میشود.
باورهای منطقی:
باورهای منطقی به پیامدهای عاطفی و رفتار سازنده منجر خواهد شد و سلامت روانی را در پی خواهد داشت. تفکر و رفتار عقلانی به خلق انسان کارآمد، شادمان و توانا کمک میکند.
باورهای غیرمنطقی:
باورهای غیرمنطقی افکار و عقایدی هستند که الزام آورند و با “باید” همراه اند و از بین رفتن خود و شادمانی از پیامدهای مهم آن هستند. همانطور که قبلاً گفته شد الیس آشفتگی، پریشان حالی، افسردگی و اضطراب را متأثر از تفسیرهای غیرواقعی ازرخدادها و پدیدهها میداند چون باورهای غیر منطقی به گونه ای هستند که در برخورد با حوادث احساساتی مثل ترس ،غم، خشم و… را برانگیخته میکنند.
بر فرض مثال:
شخصی این باور غیرمنطقی را دارد که برای اینکه به عنوان یک انسان ارزشمند در نظر گرفته شود “باید” به موفقیت های بسیار و بدون هیچ خطایی دست یابد، این باور در شخص احساسات منفی مثل ترس از شکست را به وجود میآورد و در نتیجه او احساس شادکامی را تجربه نخواهد کرد و زمینه های افسردگی و اضطراب در او پدیدار خواهد شد پس بهتر است با یک باور منطقی جایگزین شود، آن باور منطقی میتواند این باشد که عدم شکست در راستای رسیدن به هدف یک تصور غلط است و من تلاش میکنم تا حد ممکن به موفقیت برسم و باید به این توجه کنم که خود را به عنوان یک انسان از عملکرد خود جدا کنم و فارغ از نتیجه تلاش کنم چون در مسیر دستیابی به هدف چیزهای مختلفی یاد خواهم گرفت و انسان بهتری خواهم شد.
انواع باورهای غیرمنطقی
1_ باورغیرمنطقی تایید دیگران:
این باور که نیاز به تایید کسانی داریم که آنها را میشناسیم یا به آنها علاقه داریم. این باور بدین شکل برای فرد مشکلاتی به وجود می آورد که وقتی شخص به دنبال تایید طلبی باشد مدام نگران این است که آیا میتوانم تایید آنها را به دست آورم یا خیر و حتی در صورت تایید گرفتن از دیگران نگران این خواهد بود که مبادا تایید آنها را از دست بدهم و همین موضوع بر روی تصمیم و عملکرد او اثر میگذارد.
2_ باورغیرمنطقی نگرانی درمورد مشکلات آینده:
این باور که در آینده اتفاقات خطرناکی رخ میدهد و باید درمورد آنها به شدت نگران باشیم. این افراد معتقدند که اگر درمورد مسائل نگران نباشند از دید دیگران مزخرف به حساب میآیند.
3_ باورغیرمنطقی توقع زیاد از خود:
این باور که ما موفق هستیم و درهر کاری صلاحیت داریم، در این نوع باور قضاوت ما درمورد شایستگیهای خود بر اساس موفقیت در کارها صورت میگیرد. این افراد در مواجه با شکست آسیب پذیرند و تصور میکنند فردی نالایق هستند و تلاش مداوم برای موفقیت از لحاظ جسمی استرسهایی ایجاد میکند که سبب سردرد، مشکلات گوارشی و فشار خون بالا میشود.
4_ باورغیرمنطقی سرزنش کردن:
این باور که همه از جمله خود ما بخاطر اعمال اشتباهی که انجام میدهیم سزاوار سرزنش و مجازات شدن هستیم. این باور بعد از انجام کار اشتباه در فرد خشم و احساس گناه را به وجود میآورد و درصورتی که دیگران مرتکب خطا شوند ممکن است فرد در پی انتقام جویی باشد.
5_ باورغیرمنطقی واکنش به ناامیدی:
این باور که وقتی کارها همانگونه که باید باشند نیستند بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز است. این باور سبب میشود فرد هنگامی که کارها مطابق برنامه پیش نمیروند دچار آشفتگی و ناراحتی شود.
6_ باورغیرمنطقی کنترل هیجانات:
این باور که ما روی ناراحتی و هیجانات خود هیچ کنترلی نداریم چرا که این ناراحتی ها از سوی دیگران به وجود میآید و اگر دیگران تغییر کنند همه چیز درست میشود. این باور در زمانی که فرد درمورد دیگران برداشت منفی میکند مشکلاتی مثل قرمز شدن، ضربان قلب و… ایجاد میکند.
7_ باورغیرمنطقی فرار از مشکلات:
این باور که اجتناب کردن از مشکلات و شانه خالی کردن از مسئولیت آسانتر از روبهرو شدن با مشکلات است. این باور میتواند آزاردهنده باشد چون طفره رفتن از کارهای ناخوشایندی که فرد با آنها سروکار دارد باعث میشود که این کارها اثر پایدارتری در ضمیر ناخودآگاه فرد به وجود آورد و سرانجام وقتی که فرد با آنها روبه رو شد مشکلتر میشود.
8_ باورغیرمنطقی اتکا به دیگران:
این باور که ما باید فردی قویتر از خودمان داشته باشیم تا به او متکی شویم. این باور در فرد وابستگی ایجاد میکند و همیشه او را نیازمند دیگران میکند و خلاقیت او را از بین میبرد. این افراد درصورتی که تنها بمانند عاجز و درمانده میشوند.
9_ باورغیرمنطقی درمانده شدن از تغییر خود:
این باور که ما زاییده گذشته هستیم و وضع فعلی ما متاثر از گذشته ماست و کمتر میتوان به اثرات آن غلبه نمود. این باور ناامیدی و عدم تلاش برای رسیدن به هدف را به دنبال دارد و برای فرد یک نوع بهانه در برابر مشکلات پیش آمده است.
10_ باورغیرمنطقی کمال طلبی:
این باور که شرایط و دیگران باید بهتر از آنچه اکنون هستند باشند و هر مشکلی یک راه حل دارد که باید به آن دست یافت. این افراد در صورتی که به راه حل نرسند ناراحت و ناراضی میشوند.
باورهای غیرمنطقی در کنار باورهای منطقی جایگزین
مطابق با آنچه در مطالب بالاتر گفته شد باورهای غیرمنطقی آسیب زننده هستند و باید با باورهای منطقی جایگزین شوند.
باورهای غیرمنطقی به صورت چهار شکل جمله بندی میشوند:
- چقدر وحشتناک استکه… / چقدر خطرناک است که…
- غیرقابل تحمل است که… / غیرقابل تصور است که… / نمیتوانم بفهمم که…
- زشت است که… / ننگ آور است که… / مایه آبروریزی است که…
- دنیا باید مطابق میل من باشد.
باورهای منطقی برخلاف باورهای غیرمنطقی که الزام آورند و با “باید” و “نباید” همراه اند، انعطاف پذیرند و به شکل زیر مطرح میشوند:
بهتر است که… / مناسب است که… / خوب است که… / صحیحی است که…
1
باورغیرمنطقی:
من به عشق و تایید افراد مهم نیازمندم.
باورمنطقی:
عشق و تایید بسیار دلپذیر است و در شرایط مناسب به دنبال آن خواهم بود اما از واجبات من نیستند و بدون آنها هم میتوانم زندگی کنم.
2
باورغیرمنطقی:
برای ارزشمند بودن به عنوان یک انسان باید به موفقیت در هر کاری که میکنم بدون هیچ اشتباهی دست یابم.
باورمنطقی:
من همواره تلاش میکنم تا حد ممکن به موفقیت برسم اما شایستگی در شکست ناپذیر بودن غیر واقعی است، بهتر است خود را جدا از عملکرد خود به عنوان یک انسان بپذیرم.
3
باورغیرمنطقی:
افراد “باید” همیشه کار صحیح انجام دهند و زمانی که کاری آسیب زا انجام میدهند باید سرزنش و تنبیه شوند.
باورمنطقی:
ناخوشایند است که گاهی افراد کارهای نادرست انجام میدهند اما انسان کامل نیست و ناراحت کردن خودم تغییری ایجاد نخواهد کرد.
4
باورغیرمنطقی:
وقایع باید طبق آنچه میخواهم باشد و در غیر این صورت زندگی “غیر قابل تحمل” خواهد بود.
باورمنطقی:
هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید هر چیز باید آن گونه که میخواهم اتفاق بیوفتد و این ناامید کننده است اما این را خصوصا برای جلوگیری از فاجعه میتوانم درک کنم.
5
باورغیرمنطقی:
ناراحتی من به واسطه اتفاقات خارج از کنترل من به وجود آمده اند در نتیجه کار زیادی نمیتوانم برای آن انجام دهم.
باورمنطقی:
عوامل خارجی بسیاری در کنترل من نیستند اما اینها افکار من هستند که باعث احساسات من میشوند نه عوامل خارجی پس میتوانم بیاموزم که افکارم را کنترل کنم.
6
باورغیرمنطقی:
من باید در مورد مسائل خطرناک و ناخوشایند نگران باشم وگرنه ممکن است آنها اتفاق بیفتند.
باورمنطقی:
نگرانی درمورد وقایعی که ناخوشایند هستند از رخ دادن آنها جلوگیری نخواهد کرد و اینکار فقط من را در حال حاضر نگران و افسرده میکند.
7
باورغیرمنطقی:
با اجتناب از مشکلات، ناملایمات و مسئولیت در زندگی شادتر خواهم بود.
باورمنطقی:
شاید اجتناب از مشکلات به صورت خلاصه آسانتر است و کنار گذاشتن آنها از مواجه با اتفاقات نامناسب برای مدت طولانی جلوگیری میکند ولی همچنان فرصت بیشتری به من برای نگران شدن میدهد.
8
باورغیرمنطقی:
هرکسی باید به فرد قوی تر از خود تکیه کند.
باورمنطقی:
تکیه بر دیگری ممکن است باعث ایجاد وابستگی کند، عیبی ندارد که به جستجو کمک باشم اما در صورتی که آموخته باشم به خود و قضاوت خود ایمان داشته باشم.
9
باورغیرمنطقی:
اتفاقات گذشته باعث مشکلات من هستند و آنها در احساسات و رفتارهای من دخیل اند.
باورمنطقی:
گذشته نمیتواند در زمان حال من اثر بگذارد و باورهای اخیر من عکس العمل ها را ایجاد میکنند، ممکن است این باورها را در گذشته آموخته باشم اما میتوانم اکنون آنها را تحلیل و تغییر دهم.
10
باورغیرمنطقی:
من باید با ناراحتی دیگران ناراحت شوم.
باورمنطقی:
من نمیتوانم احساس بد و ناراحتی دیگران را با ناراحت شدن خود تغییر دهم.
11
باورغیرمنطقی:
من “نباید” احساس ناآرامی و درد داشته باشم، “نمیتوانم اینها را درک کنم” و باید به هرقیمتی از آنها اجتناب کنم.
باورمنطقی:
چرا من نباید احساس درد و رنج کنم؟ من اینها را دوست ندارم اما “درکشان میکنم”، اگر همواره ار ناملایمات دوری کنم زندگی بر من محدود خواهد شد.
12
باورغیرمنطقی:
هر مشکلی باید راه حل ایدهآلی داشته باشد و وقتی فردی نتواند آن راه حل را بیاید زندگی غیرقابل تحمل خواهد شد.
باورمنطقی:
مشکلات معمولا راه حل های متفاوتی دارند “بهتر است” منتظر راه حل ایدهآل نباشیم و با بهترین راه حل موجود زندگی کنیم.
تکمیل کننده مطالب:
در این مقاله آموختیم که داشتن باورهای غیرمنطقی میتواند سلامت روان و کیفیت زندگی را در معرض خطر قرار دهد، پس بنابراین نیاز است که باورهای غیرمنطقی کنار گذاشته شوند و باورهای منطقی به کار گرفته شوند.
همانطور که اشاره شد الیس معتقد است که افسردگی و اضطراب ناشی از تفسیرهای غلط از رویدادهای پیش آمده هستند.
مثلاً پای فردی در اثر زمین خوردن میشکند و مجبور به گچ گرفتن میشود و این اتفاق فعالیت های روزانه او را مختل میکند، فرد میتواند اینگونه برداشت کند که من چقدر بدشانس هستم و از لحاظ جانی و مالی و زمانی متضرر شدم یا اینگونه تفسیر کند که به هرحال ممکن است این اتفاق برای هرکسی رخ دهد و یک پیشامد است و من میتوانم از فرصت استفاده کنم و کارهای عقب افتاده را انجام دهم.
و با توجه به این نکته که افسردگی در مقابل احساس شادکامی قرار دارد ما در مقاله احساس شادکامی چیست به این موضوع پرداخته ایم و از دیدگاه روانشناسی راهکارهایی را برای تجربه بیشتر آن مطرح کرده ایم.
در بحث باورهای غیر منطقی خطاهای شناختی بسیار حائز اهمیت هستند، زیرا در اغلب موارد باورهای نادرست و خود محدود کننده زیرمجموعه ای از خطاهای شناختی محسوب میشوند.
مثلاً اینکه در تفکر همه یا هیچ ما باور داریم اگر نمیتوانی اینکار را به بهترین شکل ممکن انجام دهی پس اصلا آن را انجام ندهی بهتر است، و این با باورها و مثالهایی که در متن مقاله به آنها اشاره شده است در ارتباط است.
دیدگاهتان را بنویسید